خشم، مرگ، بوق؛ زنگ خطر برای امنیت روانی خیابانها
خبرگزاری تسنیم در یزد – سمانه حسینی فهرجی – حادثهای که در بخش هرابرجان شهرستان مروست رخ داد، روایتی تلخ از یک نزاع خیابانی میان سه جوان است که با دخالت پلیس و حضور فوری در صحنه آغاز شد و در نهایت با مرگ یکی از طرفین به پایان رسید.
طبق گزارش رسمی، درگیری بر سر مسألهای کاملاً پیشپاافتاده یعنی بوق زدن و نحوه رانندگی چنان بالا گرفت که یکی از جوانان پس از ضرب و جرح شدید، در بیمارستان جان خود را از دست داد. پلیس با سرعت عمل، قاتل را در حال فرار به سمت شهر یزد دستگیر کرد؛ اقدامی که از تبدیلشدن ماجرا به بحرانی بزرگتر جلوگیری کرد.
اما آنچه این حادثه را فراتر از یک نزاع فردی میبرد، سادگی و سطحیبودن انگیزه قتل است؛ مسألهای که در ظاهر ریشه در یک مشاجره لحظهای دارد، اما در عمق خود، ضعف شدید در مهارتهای کنترل خشم و حل تعارض را فریاد میزند.
این حادثه، علاوه بر جوانمحور بودن، بهوضوح نشان میدهد که خشونت خیابانی دیگر صرفاً ناشی از جرمخیز بودن مناطق یا پیشینه بزهکاری نیست؛ بلکه میتواند در هر نقطهای، در هر زمان و میان هر گروهی بیسابقه در رفتار پرخاشگرانه رخ دهد.
چرا جان انسانها اینقدر ارزان شده است؟
اینکه مشاجرهای ساده بر سر بوق زدن و رانندگی به قتل ختم شود، نه فقط یک تراژدی فردی بلکه نشانهای از یک بحران روانی-اجتماعی گسترده در جامعه است.
در جامعهای که آستانه تحمل افراد به شدت پایین آمده، کوچکترین جرقه میتواند شعلهای مرگبار ایجاد کند. بهویژه در میان جوانان، که بهدلایل مختلفی از جمله فشارهای اقتصادی و عدم دسترسی به آموزشهای مهارتی، کنترل هیجان و خشم خود را از دست میدهند.
رشد نگرانکننده پرخاشگری خیابانی طی سالهای اخیر در مناطق مختلف کشور، بهوضوح خود را در آمار نزاعهای خیابانی و خشونتهای آنی نشان داده است.
این نوع خشونتها معمولاً نه برنامهریزیشدهاند و نه حاصل خصومت دیرینه؛ بلکه در لحظهای کوتاه، تحت تأثیر هیجانهای کنترلنشده، به فجایعی جبرانناپذیر منجر میشوند. از درگیری در صف نانوایی گرفته تا دعوا در ترافیک، همهجا نشانههایی از خشم نهفته و انباشته شده دیده میشود.
در این میان، نقش کمرنگ آموزش رسمی و غیررسمی برای مهارت کنترل خشم و «تابآوری در موقعیتهای تنشزا» بهشدت محسوس است. نظام آموزشی ما، آنطور که باید، به پرورش سواد هیجانی نپرداخته و خانوادهها نیز غالباً فاقد دانش کافی در تربیت فرزندان با مهارتهای ارتباطی هستند. نتیجه این غفلت، نسلی است که زودتر میرنجند، سریعتر میجنگند و دیرتر میآموزند که مقابله با اختلاف، همیشه نیازی به مشت و چاقو ندارد.
قانون هست، فرهنگ هم هست؟
در بسیاری از این درگیریهای مرگبار، مشکل در نبود قانون نیست؛ بلکه ضعف در فرهنگ اجرای آن و ناتوانی جامعه در حل مسالمتآمیز تعارضهاست. قانون مجازات قتل مشخص است، پلیس هم در این پرونده بهموقع وارد عمل شد، اما چرا باز هم شاهد چنین فجایعی هستیم؟ پاسخ را باید در سطحی عمیقتر جستوجو کرد، یعنی در نهادینهنشدن فرهنگ گفتوگو، مدارا و احترام متقابل. بسیاری از مردم، بهویژه در نسل جوان، مهارت لازم برای مواجهه با اختلاف یا هیجانات منفی را ندارند و در نبود الگوهای مناسب، به خشونت بهعنوان تنها راه واکنش، پناه میبرند.
نقش آموزش رسمی و غیررسمی در این میان بسیار مهم است؛ اما متأسفانه همچنان مهارتهای ارتباطی، کنترل خشم، آداب گفتوگو و اخلاق اجتماعی در نظام آموزش عمومی جایگاه مشخصی ندارند. رسانهها نیز اغلب بیشتر در حال بازنمایی خشونتاند تا ترویج رفتار مدنی.
خانوادهها نیز که نخستین نهاد تربیتیاند، خود زیر بار مشکلات اقتصادی و فشارهای روانیاند و نمیتوانند آموزشدهنده مطلوبی برای مواجهه سالم با تنشها باشند. این خلأ فرهنگی و آموزشی، جامعهای را شکل داده که خشونت را پیش از منطق و مدارا، تجربه میکند و این خطری است جدی برای امنیت روانی همه ما.
عادی شدن خشونت در جامعه و عاقبت خطرناک آن
تکرار مداوم نزاعهایی با انگیزههای پیشپاافتاده، مانند بوق زدن، جای پارک، یا حتی نگاه چپ، نشانهای آشکار از بحرانی نگرانکننده در روابط اجتماعی ماست. زمانی که اخبار قتل و درگیریهای خیابانی دیگر شوکآور نیستند و بهسرعت در میان انبوه خبرها فراموش میشوند، یعنی ما در حال عادتکردن به خشونتیم.
این عادیسازی خطرناک، نهفقط حساسیت جامعه را کاهش میدهد، بلکه خود نوعی چراغ سبز به تکرار رفتارهای پرخاشگرانه است؛ چرا که مرز میان خشم آنی و جنایت بهشکلی ترسناک در حال محو شدن است.
از سوی دیگر، نسل جوانی که باید ستونهای آینده جامعه را تشکیل دهد، امروز با بحران هویت، سردرگمی در نقشهای اجتماعی، و کمبود الگوسازی مؤثر دستوپنجه نرم میکند. در این فضا، خشونت برای برخی تبدیل به راهی برای اثبات وجود، قدرت یا حتی تخلیه فشارهای پنهان شده است. نداشتن مهارت کنترل احساسات و بیاعتمادی به آینده، آنها را مستعد رفتارهای ناگهانی و جبرانناپذیر میکند.
اگر این وضعیت نادیده گرفته شود، نهتنها امنیت روانی خیابانها، بلکه ریشههای همزیستی اجتماعی نیز با تهدیدی جدی مواجه خواهد شد. جامعه نیازمند هشداری جدی و اقدامی عاجل است، پیش از آنکه خشم خیابانی، به عادت روزمره بدل شود.
آموزش، آگاهی و مسئولیت، راه نجات از وضعیت کنونی
حادثه تلخ مروست، یک زنگ خطر جدی برای تمام نهادهای متولی فرهنگ، آموزش و امنیت اجتماعی است. اگر مسئولان فرهنگی، آموزش و پرورش، رسانهها و خانوادهها همچنان نسبت به ریشههای عمیق پرخاشگری و خشونت شهری بیتفاوت بمانند، دامنه این رفتارها بهزودی گستردهتر و کنترلناپذیرتر خواهد شد.
این هشدار تنها درباره یک قتل نیست، بلکه در مورد نسلی است که اگر آموزش نبیند، گفتوگو نیاموزد و صبر را تمرین نکند، ممکن است آیندهای پرآشوبتر از امروز بسازد.
بازنگری در نظام آموزش مهارتهای زندگی، دیگر یک انتخاب نیست؛ ضرورتی فوری و اجتنابناپذیر است. مهارتهایی مانند کنترل خشم، مدیریت تعارض، تابآوری و ادب در ارتباطات روزمره باید از سنین پایین در مدارس آموزش داده شود. آموزش و پرورش نباید تنها بر محتوای درسی تمرکز کند، بلکه باید شخصیتسازی اجتماعی را هم در دستور کار خود قرار دهد.
از سوی دیگر، رسانهها نیز باید سهم خود را در کاهش خشونت ایفا کنند، نه با سانسور، بلکه با تولید محتوای آگاهیبخش، الگوهای رفتاری مثبت و ترویج مفاهیم گفتوگو و احترام.
همچنین، خانوادهها نیز نقش بیبدیلی دارند؛ نه تنها در نظارت رفتاری، بلکه در ساختن فضای امن عاطفی و گفتوگومحور برای فرزندان. آنها باید خود آموزش ببینند تا بتوانند نسل آینده را با مهارت، نه با خشونت، تربیت کنند.
راهکار مؤثر دیگر، راهاندازی کمپینهای عمومی و شهری برای آگاهیبخشی درباره پیامدهای خشم آنی، مهارتهای ارتباطی، و ارزشگذاری به جان انسانهاست. باید همه با هم بپذیریم که امنیت روانی خیابانها، تنها با پلیس برقرار نمیشود؛ بلکه با بازسازی اخلاق، فرهنگ و مهارتهای رفتاری ممکن خواهد بود.
انتهای پیام/781
[is_logged_in] لینک [/is_logged_in]